روزگار من



صبح که از خونه زدم بیرون به امید سوار شدن اتوبوس خط واحد، پول نقد زیادی همراه خودم نبرده بودم. از شانس  بدم یا بهتره بگم بی برنامه گی  شرکت اتوبوس رانی اتوبوسی نبود و مجبور شدم با تاکسی برم نادری اونجا هم تا مسیر بعدی باید تاکسی سوار میشدم. عجب بارونی گرفته بود پول تاکسی هم که نداشتم! بلاخره عابر بانک یافتم و پول نقد گرفتم و بدو بدو سوار تاکسی شدم. بارون توی مسیر وحشتناک شده بود  اصلا روبرو دیده نمیشد! راننده پسر جوونی بود منم بدون چتر تا در دفتر رسوندم. همون چند ثانیه تا دفتر هم تو اون بارون وحشتناک بود!


دیشب جشن پایان سال یکی از انچمن هایی بود که توی  یک سال گذشته باهاشون آشنا شدم. از حضور کنارشون خیلی لذت بردم و احساسات مختلفی رو طی جشن تجربه کردم. برای اولین بار یه گلدون هدیه بردم اونم برای کسی که نمیشناختمش و همینطور یه هدیه  گرفتم از شخصی دیگه. برنامه جالبی بود. خوشحال بودم از بودنم غمگین بودم از اینکه مجید نیست، حسرت خوردم چرا دیر باهاشون آشنا شدم و یه حس نوجوانانه دیگه که بهتره ازش نگم. در مجموع شب دوستداشتنی بود.


کتاب سه شنبه ها با موری رو تموم کردم. همه رو توی مسیر رفت و برگشت به کار خوندم. به اون اندازه ای که ازش تعریف میشد نبود. کتابی نبود که من رو بخواد ت بده. البته یه سری نکات رو یاداوری کرد. مثل اینکه نه تنها بقیه رو بلکه خودم رو هم باید ببخشم. اینکه مراقب باشم فرهنگ خودم رو داشته باشم و  موقع مکالمه همه توجه ام رو به طرف مقابل بدم و اینکه مرگ یه پدیده کاملا طبیعی هستش مثل تولد. کتاب بعدی که تو راه باید بخونم  کتاب قصه های صمد بهرنگی هستش :)



تابستون سال 89 بود. آره باید همون سال بوده باشه. سال اول کارم. اونم شهرستان، خاله مامانی فوت شده بود و دیگه نمیشد خونه ننه موند چون مراسمش اونجا بود. اون روزا میرفتم خونه عمو. دخترا هنوز ازدواج نکرده بودن. تابستون بود و کولر و نوشتن گزارش با سیستم دختر عمو و این آهنگ کلیون ملیون گل رز از فرزانه. حس خوبی برام داشت اون روزا. الان بعد از چند سااال تازگیها یعنی بعد از دیدن تئاتر مرغ دریایی متوجه شدم اصل آهنگ روسیه! 


متن و ترجمه آهنگ در ادامه مطلب

ادامه مطلب


امروز دومین جلسه مشاوره بود. اونقدر آشفته بود ذهنم و آشفته گفتم که مشاور بنده خدا هم گیج شد. من مشکلاتم رو متوجه شدام از کجا ناشی شده.راهکار میخوام ولی روان درمانگرم همچنان دنبال ریشه است. نمیدونم چند جلسه باید برم فقط میدونم ممکنه از عهده هزینه هاش بر نیام:/

 

پ.ن:

1-شیطونه میگه بجای صحبت پیش مشاور همینجا افکارم رو بنویسم بلکم راه چاره رو یافتم!

2- کنکور ارشد دو ماه عقب افتاد :)


 چند روز یش یکی از افرادی که بتازگی باهاش آشنا شدم. بهم پیشنهاد کار داد. هرچه ازش پرسیدم چه کاری جوابی نداد و گفت بیا برای مصاحبه! خلاصه که امروز رفتم و تازه اونجا بود که متوجه شدم کاری که ازش صحبت شد چیزی نیست جز بازریابی اینترنتی و برای شروع کار حداقل مبلغ 5 میلیون تومان باید جنس بخرم از سایت و بفروشم. انتظار داشتن همونجا قبول کنم و پروفایل رو بسازم و بسم الله.

مهلت گرفتم برای فکر کردن هرچند میدونستم جوابم نه هستش. امروزم م اینجوری با این جلسه و بعد آموزش ریاضی به مبینا خانم گذشت


پ.ن: مبینا برادر زاه امه


بلاخره رفتم شهرستان و اون کار کروکی زمین رو انجام دادم. خدای من عجیب استرس داشتم. کاری که دو سال قبل مل آب خوردن انجامش میدادم الان برام شبیه کابوس شده بود. خیلی زود و سریع تحویل دادم کار رو اما واقعا اعتماد بنفسم صفر بود. همش فکر میکردم یجای کار ایراد داره. الانم همین حس رو دارم. البته یه علتش هم این بود که فایل های پیش نیاز کار و تنطیمات اتوکد رو روی لپتاپ جدید نداشتم. بهرحال انجامش دادم و برگشتم اهواز سفر یک روزه خوبی بود طاها و تیارا رو هم دیدم

پ.ن: سریال this is us  رو دانلود کردم امیدوارم وسوسه نشم و از زیر نویس فارسی استفاده نکنم

امروز سر کلاس حرف سوسک های کابینتی شد. گفتم تجربه ای که توی مبارزه باشون داشتم رو اینجا بنویسم بلکم بدرد کسی بخوره.

این سوسک ها که بهشون سوسک آلمانی  هم میگن خیلی ناقلا و جون سخت هستن. خلاصه که فکر خلاصی  با ه کش های معمولی رو از ذهنتون بیرون بریزید. چون فقط به ریه های خودتون آسیب میرسونین و سوسک ها رو  یک ماه بعد از سمپاشی مجدد روئیت میکنین.

پایان ماجرای من و سوسک های ریز خونه اینجور شد که: 

یکی از روزهایی که با ه کش و دمپایی دنبال سوسک ها بودم. مامانی با یه پماد سوسک کش اومد خونه که سم جدید آوردم. دروغ نگم اولش مطمعن بودم ازش کاری ساخته نیست آخه به قیافه پماده نمیخورد اینقدر کار درست باشه . ولی همون فلفل نبین چه ریزه قصه ما سوسک ها رو ریشه کن کرد.

ضمن اینکه طبق حرف تولید کنندش برای انسان ضرری نداره!

اون پماد چیزی نبود جز پماد سوسک کش امحا 

سوسک آلمانی

 


 

 

دریافت

ببندم شال و میپوشم قدک را
بنازم گردش چرخ فلک را
بگردم آب دریا سراسر
بشویم هر دو دست بی نمک را
امون از دل مو وای از دل مو
امون از دل مو وای از دل مو
عزیزم کاسه چشمم سرایت
میون هر دو چشمم جای پایت
از اون ترسم که غافل پا نهی باز
نشینه خار مژگونم به پایت
امون از دل مو وای از دل مو
امون از دل مو وای از دل مو
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر اونچه دیده بینه دل کنه یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
امون از دل مو وای از دل مو
امون از دل مو وای از دل مو
الهی یا الهی یا الهی
سر راهت درآد مار سیاهی
اول بر مو زنه دل بر تو بستم
دوم بر تو زنه که بی وفایی
امون از دل مو وای از دل مو
امون از دل مو وای از دل مو
غم و درد دل مو بی حسابه
خدا دونه که مرغ دل کبابه
بنازم دست و بازوی تو جلاد
اگه قتلم کردی والا ثوابه
امون از دل مو وای از دل مو
امون از دل مو وای از دل مو
امون از دل مو وای از دل مو


 کنکور ارشد امروز برگزار شد. دو ماهی میشد که مطالعه ای نداشتم براش. سوالاتش تقریبا راحت بود. بخصوص زبان. نمیدونم جوابهام صحیح هستند یا نه. ولی فکر کنم آخرین سال کنکور دادنم باشه. احتمالا شروع کنم جی آی اس رو بصورت خودآموز یاد گرفتن

پ.ن:

این روزها بیشتر از قبل احساس بی تعلقی میکنم. و در کنار این حس احساس بی عرضه بودن!

نمیتونم دروغ بگم ولی امروز سر جلسه باز هم همون فکر تکراریه ای کاش میخوندم رو داشتم!


 

عین خستگی از کارهای خونه و غمگینی بابت مطلبی، فیلم  It's a Wonderful Life رو نگاه کردم.

اون لحظات از فیلم که جورج موفقیت دیگران رو میدید بشدت باهاش احساس همدردی میکردم. یه زمان پر از ایده ای پر از انرژی و هدف به حدی که شاید بقیه درک نکنند ولی شرایط مانعت میشه و یا مسیر زندگیت رو سمتی میبره که نتونی بهشون فکر کنی. و بعد میبینی دیگران، همون ها که به اهداف تو میخندیدند به همون اهداف رسیدن و تو فقط نظاگری و حسرت میخوری. درسته پایان فیلم مردمان اطراف جورج قدردانش بودند ولی عملا تو زندگی واقعی کسی یادش نمیمونه.


نمیدونم چرا روم نمیشه الان به کسی اس ام اس بدم:|

یجوریه انگار قرار سر زده پا بزاری خونه ملت یا داری وارد حریم خصوصیشون میشی. حالا اگر  شبکه های اجتماعی فیلتر نبود ریلکس  بهرکه دوست داشتم  پیام میدادمداد:|

پ.ن

شبهای بیمارستان چقدر طولانی و کسل کنندست

 


- یکی مهارت کنترل خشم رو به من آموزش بده!

- امروز متوجه شدم تعداد آدم های تنهایی که تنهایشون رو با اینترنت پر میکردند کم نیست

این رو از تعداد پست های منتشر شده توی بیان میشه متوجه شد.

-دارم به این فکر میکنم یه قراردادی با خودم ببندم مبنی بر اینکه یا کاری نکنم یا اگر تصمیم به انجامش گرفتم تبعاتش رو هم بپذیرم بخصوص تو حوزه ارتباط با دیگران

- و اینکه بپذیرم شرایطی رو که توان تغییرش رو ندارم و بفهمم قرار نیست همه چیز باب میل من پیش بره

- ببخشم خودم رو چه بابت گذشته ،چه حال و چه آینده.

- یه احساس بی ارزش بودن چندی پیش از کسی گرفتم. که این بی نهایت آزارم داد البته فکر میکردم حلش کردم برای خودم  ولی میبینم قاطی اون حس های پیچیده ای که دارم خشم و ناراحتی این موضوع هم هست. باید این رو هم مجدد برسی کنم.

 

- و در آخر اینکه یه نفس عمیق بکشیم  به امید اینکه  اول گوگل جان و بعد بلاگفا آزاد بشه .


 

 


حال و هوای بیان شده شبیه زمان قدیم بلاگفا

اون مواقع که اینستاگرام و تلگرام و حتی واتساپی نبود. همه میومدند وبلاگها و مینوشتند و تند تند  پست ها به روز رسانی میشد وبلاگها چک میشد و نظرات پاسخ!

گفته بودم میخوام تو گروه درخواستمو مطرح کنم، بلاخره یه فرصتی پیدا شد و این کار رو انجام دادم. و قطعا پنجشنبه بابتش ازم سوال میشه

از امروز باید سالم خوری رو شروع کنم، برای خودم البته نه دیگران. ولی نیاز به یه تلنگر مدام دارم فعلا تا این موضوع برام عادت بشه.

باید یه عادت خوب دیگه پیدا کنم و یه مدت دیگه بخوام جویای اون هم باشند


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

داروها گل پونه سعيدم Daniel اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها welcome to my world تیرازیس - دانلود پروژه معماری عمران - فروشگاه اینترنتی بازسازی منزل با لاکچری ترین طرح ها موزیک جدید||عاشقانه بلاگ